علل و عوامل انقلاب اسلامی (1)
مقدمه
انقلاب اسلامی ایران با سطح وسیع و ریشه های عمیق و تمام ویژگیهای خود بعنوان یک پدیده اجتماعی، معلول و محصول عوامل بسیاری است.هر گروهی با توجه به ملاکات فکری و منافع تشکیلاتی خویش، علتی را برجسته تر می نماید و سعی می کند سلسله علل را به آن علت اصلی برگرداند، با توجه به این مطلب است که تبیین زمینه ها و عوامل انقلاب اسلامی مبحث بنیادی و پر مجادله این نوشتار می باشد.
مارکسیست ها شرایط اقتصادی و مرحله تاریخی هر جامعه را زمینه و علت انقلاب می دانند و بطور کلی اینها هستند که نظریات مدونی در باب انقلاب دارند که به انحاء مختلف این تئوریها تاثیر خود را بر تحلیل اغلب نظریه پردازان انقلابها گذارده است.
غربیها و فرد گرایان شرایط فکری و فرهنگی را مهم دانسته و برای افراد و نخبگان نقش زیادی در متحول کردن جامعه قائلند.
برای شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز علل زیادی ذکر می شود برخی آنرا عمدتا محصول شرایط بین المللی و خارجی می دانند، بعضی دیگر شرایط و عوامل داخلی و درونی را عمده می کنند، دسته ای بر عوامل سیاسی پای می فشارند، جمعی عوامل فرهنگی را مهم می دانند، گروهی عوامل اقتصادی را پیش می کشند و عده ای مثلا ایده حقوق بشر کارتر و اختلافات صوری او با شاه را مهم می دانند.افزایش درآمد نفت و بهم ریختگی اقتصاد ایران.وابستگی شاه به سیاست ابر قدرت ها رواج فساد، ظلم و دیکتاتوری و...اینها نیز عواملی هستند که در کنار عوامل فوق مطرح باشند.
مهمترین علت برای ایجاد انقلاب فکر و اراده انسان می باشد.خداوند انسان را با اراده آزاد آفریده است.در نهایت این انسان است که با اختیار خود نظام زندگیش را سامان می دهد.در این راه به لحاظ قانونمندیهای طبیعت و قانونبندیها و سنتهای اجتماعی، انسان نمی تواند اراده و خواسته اش را در عمل صد در صد پیاده کند.
غالب تئوریها و نظریات مختلف درباره انقلابها نهایتا اندیشه ها و خواستها و نیازهای انسان را به انحاء مختلف عامل انقلاب و تحول می دانند و به سایر عوامل، شرایط و زمینه ها نقش فرعی و درجه دوم می دهند که در کم و کیف و شدت و ضعف انقلابها می توانند تاثیرهائی داشته باشند.
ما به عنوان مسلمان با توجه به اعتقادات و در چارچوب جهان بینی توحیدی و استدلالهای عقلی و تجربیات، در تحلیل نهائی به یک سری از علل و عوامل دیگر نیز اعتقاد داریم و بر این باوریم که اراده تکوینی خداوند بر سراسر جهان هستند و منجمله بر تغییرات و تحولات و انقلابهای اجتماعی حاکم است، چنانکه اراده تشریعی او نیز در چارچوب مکتب اسلام و نظام سیاسی آن از کانال اراده و اختیار انسان در تحول ارزشهای منفی حاکم بر جامعه به ارزشهای مثبت و ایجاد انقلاب اسلامی تاثیر خود را می گذارد.
بنابراین، در تئوری انقلابمان وارد کردن نقش عوامل غیر انسانی و فوق جریانات عادی بشری فصل ممیزی است با کلیه تئوریهای دیگر.
با توجه به آنچه گفتیم می توان علل و عوامل انقلاب را بصورت زیر، دسته بندی کرد:
1. اقسام علل و عوامل چنانکه در نمایه فصل نیز آورده ایم می توان علل و عوامل انقلاب را به دو دسته کلی تقسیم نمود:
الف) علل و عوامل بشری (عادی و طبیعی) ب) علل و عوامل فوق بشری (غیر عادی) الف) علل و عوامل بشری بدون شک، انسان علت اساسی انقلابها و تحولات اجتماعی است و با اختیار و اراده خود خواهان براندازی نظم موجود غیر مطلوب و پدید آوردن نظم مطلوب غیر موجود می شود و به این منظور دست به انقلاب می زند.سایر علتهای اجتماعی و محیطی زمینه را برای فعالیت فراهم کرده و از کانال اراده و اختیار انسان غیر مستقیم تاثیر خود را بر تحولات اجتماعی می گذارند.
علل انسانی بر دو دسته علل فردی و علل اجتماعی تقسیم می شوند:
1. علل فردی (نقش رهبری در انقلاب)
در اینجا باید بررسی شود که انسانها با خصیصه های فردی و به عنوان اشخاص معین چه سهمی در دگرگون کردن قالبهای فکری و رفتاری داشته اند و چگونه موجد انقلاب شده اند.اینجاست که باید روی شخصیتهای تاریخ انقلاب اسلامی متمرکز شویم و سران و نخبگان را مورد تحقیق قرار بدهیم قدم اول توجه روی شخص امام به عنوان رهبر انقلاب می باشد.ایشان چه افکار و رفتاری از اسلام ارائه دادند؟ این مسائل در شکل گیری و پیروزی انقلاب ایران چقدر مؤثر بود؟
قدم بعدی اینست که لیستی از دیگر افراد شخصیتهائی که در انقلاب اسلامی مؤثر بوده اند را در بیاوریم سپس افکار و رفتارشان را مورد شرح و ارزیاب قرار دهیم.
پیشینیان امام: برای اینکه اهمیت و کاربرد این بخش از بحث ما روشنتر شود نگاهی به نقش شخصیتها در تاریخ معاصر ایران می افکنیم و آندسته از افراد را که در پرورش و تداوم اسلام در بعد نظری و عملی مؤثر بوده اند را مورد بررسی قرار می دهیم.سید جمال الدین اسد آبادی دو بعدی است یعنی هم افکار و ایده هائی درباره اسلام دارد و هم عملا در اجرای آن آرمانها قدم برداشت. البته نقش اجرائی و تشکیلاتی او خیلی بالاست.امثال میرزای شیرازی، بهبهانی و طباطبائی بیشتر مرد عمل هستند.
آقایان آخوند خراسانی و میرزا خلیل الله مازندرانی و میرزای نائینی با تاییدی که از مشروطیت کردند و شخصیتهائی چون کاشف القطا و ملا احمد نراقی با طرح و بررسی مسائل دینی سیاسی بیشتر در حوزه اندیشه گام برداشته اند.
شیخ فضل الله نوری با تاکید و تکیه بر مسئله مشروطه مشروعه جایگاه رفیعی در اندیشه اسلامی دارد ضمن آنکه در انقلاب مشروطیت و سپس پا فشاری بر سر مشروعیت تا پای چوبه دار، مرد عمل هم بوده است.
میرزا کوچک خان، شیخ محمد خیابانی، شهید مدرس عمدتا مردان عمل هستند.آیة الله کاشانی نیز پا در صحنه مبارزات ضد استبدادی و ضد استعماری ملی شدن نفت می گذارد و عملا موجب تحولات و دگرگونی های زیادی در جامعه می شود.نواب صفوی گرچه تا حدودی در وادی اندیشه قدم گذاشته و در منشور فدائیان اسلام، برای حکومت اسلامی طرح می دهد.اما جنبه مبارزاتی، تشکیلاتی، اجرائی و عملیاتی او فوق العاده چشمگیرتر است.آیة الله حائری یزدی با تاسیس حوزه علمیه قم و آیة الله بروجردی با فعال کردن و سر و سامان دادن به آن در زنده کردن اسلام و پرورش شخصیتهایی نظیر امام نقش مؤثرتری دارند.
امام خمینی: امام خمینی که طی 60 سال در محیط جامعه و حوزه علمیه مشغول نشو و نما بود و در هر دو صحنه نظر و عمل بدرجات عالی رسیده بود، در سال 41 طی برخورد با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، در کنار مرجعیت بعنوان رهبر سیاسی جامعه در بین اقشار وسیع مردم و روحانیون متجلی شد.از این به بعد تا زمان رحلتش بطور موازی در هر دو وادی نظر و عمل، انقلاب اسلامی را سکانداری کرد.
مردی در اوج اجتهاد و مرجعیت، مدرس فلسفه و دانا به علم کلام و اخلاق و...در عین حال مردی مبارز و واقف به اصول مخفی کاری و کار دستجمعی و...در گفته ها و نوشته هایش هندسه سیاسی اجتماعی اسلام را با زبانی بسیار همه فهم و در عین حال دقیق ترسیم می کند.
مدینه فاضله و جامعه مطلوبی را که منبعث از اصول اعتقادات و جهان بینی اسلامی است ترسیم می کند، سپس جامعه موجود شاهنشاهی را با اطلاعات و اخبار وسیعی که دارد بعنوان جامعه ای فاسد می کوبد و غیر قابل تداوم می داند.
آنگاه «راهها» ، مراحل و روشهای نیل به وضع مطلوب را بدست می دهد.
در این رابطه به عنوان نمونه به بخشی از سخنان ایشان اشاره می کنیم.
...اسلام دین افراد مجاهدی است که بدنبال حق و عدالتند.دین کسانی است که آزادی و استقلال می خواهند.مکتب مبارزان و مردم ضد استعماری است.اما اینها اسلام را طور دیگری معرفی کرده اند و می کنند.تصور نادرستی که از اسلام در اذهان عامه بوجود آورده و شکل ناقصی که در حوزه های علمیه عرضه می شود برای این منظور است که خاصیت انقلابی و حیاتی اسلام را از آن بگیرند و نگذارند مسلمانان در کوشش و جنبش و نهضت باشند، آزادیخواه باشند، دنبال اجرای احکام اسلام باشند، حکومتی بوجود بیاورند که سعادتشان را تامین کند و چنان زندگی داشته باشند که در شان انسان است.
مثلا تبلیغ کرده اند که اسلام دین جامعی نیست، دین زندگی نیست، برای جامعه نظامات و قوانین ندارد، طرز حکومت و قوانین حکومتی نیاورده است، اسلام فقط احکام حیض و نفاس است اخلاقیاتی هم دارد اما راجع به زندگی و اداره جامعه چیزی ندارد.
تبلیغات سوء آنها متاسفانه مؤثر واقع شده است.الان گذشته از عامه مردم، طبقه تحصیل کرده چه دانشگاهی و چه بسیاری از محصلین روحانی، اسلام را درست نفهمیده اند و از آن، تصور خطائی دارند همانطور که مردم افراد غریب را نمی شناسند اسلام را هم نمی شناسند و در میان مردم دنیا بوضع غربت زندگی می کند.
چنانچه کسی بخواهد اسلام را آنطور که هست معرفی کند مردم باین زودیها باورشان نمی آید بلکه عمال استعمار در حوزه ها هیاهو و جنجال می کنند....
آنروز که در غرب هیچ خبری نبود و ساکنانش در توحش بسر می بردند...دو مملکت پهناور ایران و روم محکوم استبداد و اشرافیت و تبعیض و تسلط قدرتمندان بودند و اثری از حکومت مردم و قانون در آنها نبود، خدای تبارک و تعالی بوسیله رسول اکرم (ص) قوانینی فرستاد که انسان از عظمت آن ها بشگفت می آید.برای همه امور قانون و آداب آورده است.
امام خمینی، ولایت فقیه، ص 6.
او در جای دیگر می گوید:
ما موظفیم ابهامی را که نسبت به اسلام بوجود آورده اند برطرف سازیم، تا این ابهام را از اذهان نزدائیم هیچکاری نمی توانیم انجام دهیم.ما باید خود و نسل آینده را وادار کنیم و به آنها سفارش کنیم که نسل اتیه خویش را نیز مامور کنند این ابهامی را که بر اثر تبلیغات سوء چند ساله نسبت به اسلام در اذهان حتی بسیاری از تحصیلکرده های ما پیدا شده رفع کنند، جهان بینی و نظامات اجتماعی اسلام را معرفی کنند، حکومت اسلامی را معرفی نمایند تا مردم بدانند اسلام چیست و قوانین آن چگونه است.
امروز حوزه قم حوزه مشهد و حوزه های دیگر موظفند که اسلام را ارایه بدهند و این مکتب را عرضه کنند.مردم اسلام را نمی شناسند.
امام خمینی، ولایت فقیه، ص 154.
در این جملات، امام اسلام و نظام سیاسی آنرا مطرح کرده و به عنوان ایده آل و مطلوب شرحش می کنند.اینکه ایشان می گوید «مردم اسلام را نمی شناسند» از بعد نظری و فکری یک شوک است.جامعه ای که هزار و چهار صد سال اسلامی شده و بعنوان کشوری اسلامی شناخته می شود چرا اسلام را نمی شناسد؟
اصولا معنی این جمله چیست؟ اولا به این ترتیب مردم می دانند که اسلام دینی جامع است که باید از قوه به الفعل بیاید ثانیا مردم به اشتباه تصور نکنند که حکومت و رژیم شاهنشاهی اسلامی است و بدان رضایت بدهند.
این تبلیغات امام باعث می شود که مردم طور دیگری درباره اسلام فکر کنند.
نکته ظریف اینست که ایشان همراه با طرح اسلام حقیقی می کوشد تا سایر طرحهای بدلی اسلامی را نیز بشناساند.
اینک توجه کنیم که وی چگونه مانند یک جامعه شناس به تشریح وضع موجود پرداختند، آنرا طرد و لزوم انقلاب و دگرگونی را در جامعه مطرح می کند و می گوید:
و اکنون ملت محروم ایران که بسیارشان از لوازم اولیه زندگی محروم بودخ و بنا بر نوشته بعضی از روزنامه های وابسته به دستگاه، فقط در تهران یک میلیون نفر فاقد آب و برق و بهداشت و دیگر ضروریات اولیه زندگی می باشند، ملتی که بسیاری از فقر و تهیدستی نمی توانند فرزندان خود را به مدرسه بفرستند و اطفال معصوم را از گرسنگی به چرا می برند و یا سر راه ها به امید خدا رها می سازند، ملتی که بسیارشان برای مراجعه به دکتر و خریدن دارو تمکن مالی ندارند و از بی دکتری و بی دوائی تلف می شوند و بنا بنوشته بعضی از روزنامه های ایران، در بسیاری ایز شهرستانهای ایران و استانداریهای بزرگ برای هر 35 هزار نفر فقط یک دکتر وجود دارد ملتی که در همین سال گذشته از قحطی و گرسنگی خانه و کاشانه خود را رها ساخته برای بدست آوردن لقمه نان بهر سو آواره شدند باید چنین مبلغ سرسام آوری از بودجه کشور آنها صرف همچو امر سفیهانه ای شود.
پس از تشریح وضع موجود و بیان مظالم و مفاسد آن و ریشه یابی آنها، امام ضرورت براندازی وضع موجود و لزوم استقرار وضع مطلوب و چگونگی نیل به آن را بدست می دهد، و می گوید:
شرع و حق، حکم می کند که باید نگذاریم وضع حکومتها بهمین صورت ضد اسلامی یا غیر اسلامی ادامه پیدا کند.
دلائل این کار واضح است، چون برقراری نظام سیاسی غیر اسلامی، نظامی شرک آمیز است چون حاکمش طاغوت است و ما موظفیم آثار شرک را از جامعه مسلمانان و از حیات آنان دور کنیم و از بین ببریم.باز به این دلیل که موظفیم شرایط اجتماعی مساعدی برای تربیت افراد مؤمن و با فضیلت فراهم سازیم و این شرایط درست ضد شرایط حاکمیت طاغوت و قدرتهای نارواست.
شرایط اجتماعی که ناشی از حاکمیت طاغوت و نظام شرک آمیز است لازمه اش همین فسادی است که می بینید این همان «فساد فی الارض » است که باید از بین برود و مسببین آن بسزای اعمال خود برسند.
ما چاره نداریم جز این که دستگاههای حکومتی فاسد و فاسد کننده را از بین ببریم وهیئت های حاکمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون کنیم.این وظیفه ای است که همه مسلمانان در یکایک کشورهای اسلامی باید انجام بدهند و انقلاب سیاسی اسلامی را به پیروزی برسانند.
2. علل و عوامل اجتماعی
جامعه، میدان و بستر اصلی انقلاب است.جامعه مجموعه روابط منظم و پایداری است که افراد عقلا و جبرا برای رفع نیازها و تحقق اهدافشان در آن محصور می باشند.
روابط اجتماعی بطور نظری و تحلیلی از سه دسته روابط نهادی که در عمل، غیر قابل انفکاک و اسقاط می باشند تشکیل شده است.دو رکن اصلی و اولیه آن روابط و ساختارهای فرهنگی و اقتصادی هستند.با اولی نیازها و اهداف معنوی انسان محقق و با دومی نیازهای مادی و معیشتی او بر آورده می شود.این دو دسته، روابط احتیاج به ظوابط و قانون دارند، زیرا اگر قرار باشد هر کس هر کار دلش خواست انجام دهد هرج و مرج پدید می آید و انسانها از وصول به اهداف باز می مانند.ضابطه و قانون، محتاج واضع، مجری و قاضی است.
پس این ضرورت موجب پیدایش رکن فرعی و ثانویه یا سازمان سومی بنام حکومت می شود.در هر برهه از تاریخ و زمان و در هر نقطه از مکان که جامعه ای وجود دارد باید سه رکنش، یعنی فرهنگ، اقتصاد و حکومت و سیاست هم خوان و همساز باشند.
عدم هماهنگی این ارکان، خود زمینه ساز دگرگونی است.با توجه به استدلال فوق حال ببینیم هر یک از سازمانهای فوق چگونه زمینه را برای تحول اجتماعی و انقلاب اسلامی ایران فراهم می آوردند.
علل و عوامل سیاسی
پس از سقوط رضاخان و در زیر چکمه های متفقین اشغالگر، در صحنه سیاسی ایران بصورت ظاهر یکدوره آزادی و دموکراسی بروز می کند که پس از دوازده سال با کودتای 28مرداد سال 32 این آزادی هم محو می شود.شاه در دوره اول حکومتش محلی از اعراب نداشت و تصمیم گیری در واقع با دیگران بود اما حکومت واقعی او در دوره دوم، یعنی، پس از کودتا شروع می شود که بساط دیکتاتوری را پهن می کند.قوه مقننه دست نشانده قوه مجریه و خود قوه مجریه و نیز با نخست وزیرانی مطیع، آلت دست شاه می شود و قوه قضاییه هم در آن رژیم معمولا محلی از اعراب نداشت.
این دوره نیز با بحرانهای 43- 39 دستخوش تزلزل می شود.با سرکوب قیام 15 خرداد 42 و تبعید حضرت امام در آبان 43 دوره واقعی حکومت و دیکتاتوری مطلقه شاه مجددا آغاز میشود.تمام نهادها و ابزارهای دموکراسی و آزادی همانند: مطبوعات، انجمنها، احزاب صنفی و سیاسی، رادیو و تلویزیون، کتب و مجالس تعطیل، کانالیزه یا آلت دست میشوند.ارکان و منابع قدرت شاه، یعنی حمایت خارجی، پول نفت، توسعه و تجهیز ارتش و ساواک روز به روز بیشتر می شود پایگاههای قدرت مخالفان همچون حوزه و دانشگاه به شکلهای مختلف سرکوب و آزادی های فردی و اجتماعی مانند آزادی بیان و عقیده و...از مردم گرفته می شود.
در سیاست خارجی نیز، شاه به هم پیمان تمام عیار آمریکا تبدیل شده و عملا حامی اسراییل بوده و عاملی برای تضعیف و تشتت اعراب می باشد.
با آغاز دهه پنجاه روند دیکتاتوری شاه تشدید شده و در برابر سازمانهای مسلح و گروههای سیاسی مخالف، به شدیدترین وجه عکس العمل نشان داده می شود.با این اعمال و رفتار، نارضایتی مردم و روشنفکران از سیاست رژیم اوج می گیرد، اما بدلایلی نشانه ها و شاخص های آن چندان ظاهر نیست، زیرا از یکطرف به مدد درآمدهای روز افزون نفت و علیرغم تمام سوء استفاده ها، میزان واردات و تولید کالاهای مونتاژ داخلی رو به تزاید و قدرت خرید مردم بالاست.این مسائل چشم و زبان خیلی ها را می بست، یعنی بمدد دلارهای نفتی و یک اقتصاد وابسته و مصرفی که در دراز مدت سقوطش محرز بود، در کوتاه مدت یک رضامندی اقتصادی و مصرفی وجود داشت و این عاملی برای جلوگیری از بروز و ظهور گسترده نارضایتی های سیاسی بود.از طرف دیگر شاه بمدد نیروهای سرکوبگرش روزبروز اقدامات انتقامجویانه خود را وسعت و عمق می بخشید و هر گونه ابراز نارضایتی از سوی ملت را با وضع فجیعتر و وحشیانه تری پاسخ می داد.
در نتیجه این برخورد، نمود نارضایتی هر روز دامنه اش محدودتر می گردید و به قشرهای پیشاهنگ و پیشتاز و از جان گذشته ای از روشنفکران، دانشجویان، بازاریان و روحانیون اختصاص می یافت.تشکیل حزب فراگیر رستاخیز در اوائل سال 54 اوج دیکتاتوری و اختناق شاه بود که برای عضو گیری و وادار کردن مردم به شرکت در آن از تحقیر و توهین و تکبر به هیچ قشری فروگذار نکرد.
شاه در این مسیر حتی از اطرافیان و دست نشانده های خود نیز حاضر نبود هیچ انتقادی را درباره کوچکترین و پیش پا افتاده ترین برنامه هایش بشنود و علیرغم وجود دستگاههای برنامه ریزی، سیاستگذاری و اجرائی که بظاهر طرحی را با چارچوبهائی آماری و تحقیقی ارائه می دادند، درباره همه چیز دستور می داد. (27) شاه که راه سلطنت خود و پسرش را بسیار هموار می دید در سال 55 جشنهای پنجاه سال سلطنت پهلوی را برگذار کرد و حرفهای مالیخولیائی زیادی زد. (28) در این سال مقاومت های مسلحانه، تقریبا ریشه کن شده بود و اکثر مخالفان سرشناس اعم از روحانی و بازاری و دانشگاهی و...در زندان بودند و به خیال حکومت، اکثریت مردم نیز در حزب فراگیر رستاخیز عضو شده بودند.در اوج این خواب و خیالها بود که از اوایل سال 56 نشانه های بسیار قوی از نارضایتی سیاسی و آزادی خواهی در گوشه و کنار ایران بروز کرد که سرانجام، در قم و پشت سر روحانیت و حضرت امام جمع شد و انرژی عظیمی برای انفجار و بر اندازی فراهم کرد و انقلاب را به پیروزی رساند.
علل و عوامل فرهنگی
فرهنگ، معانی و تعاریف بسیار زیادی دارد.در اینجا مراد از این واژه عمدتا قالب های رفتاری و اعتقادی است که در بین اعضاء یک جامعه بصورت مشترک رواج دارد و بر آورنده نیازهای معنوی و کیفی آنان می باشد.بنا بر این، فرهنگ، محصول فرآیند دیر پای دینی، تاریخی و جغرافیائی یک جامعه می باشد.دگرگونی این قالب ها بصورت بنیادی زمینه ساز انقلاب است.
1. عوامل و عناصر فرهنگ ایران
مهمترین عناصر و عوامل فرهنگ ایران عبارتست از:
1- جغرافیای ساسی اجتماعی ایران (5000 سال)
2- تاریخ ایران (2500 سال)
3- دین اسلام (1400 سال)
4- زبان و ادبیات فارسی (1000 سال) فلات ایران با چهار چوب و حدود طبیعیش حداقل از ده هزار سال پیش آثار تمدن از خود بجای گذاشته است و از حدود 5 هزار سال پیش دولت عیلام در بخش وسیعی از آن تشکیل شده است و فرهنگ و تمدن یعنی، قالب های فکری و رفتاری معینی را ایجاد و رواج داده است اقوام مهاجر و آریائی در هزاره اول قبل از میلاد; یعنی، سه هزار سال پیش و در طی کوچهای چند هزار ساله بصورت جمعیتهائی مسلط در این فلات ظاهر شدند و دولت های بومیان را بتدریج در خود هضم کردند.
سرانجام، در حدود دو هزار و پانصد سال پیش، کورش هخامنشی که یک آریائی از قوم پارس است نخستین امپراطوری فراگیر ایران را پی می ریزد و به دنبال آن قالب های فکری و رفتاری تمدن پارسی و ایرانی متجلی می شود.
دین اسلام با قالب های اعتقادی و رفتارهای جامع در هزار و چهار صد سال پیش طلوع می کند و ایرانیان از جاذبه آن و دافعه نظام شاهنشاهی، سر در قدمش می گذارند.این تغییر و تحول، انقلابی تمام عیار بود و اسلام بصورت جوهر ایرانیت در آمد.پس از 400 سال با تدوین شاهنامه فردوسی، هویت ایرانی که با عنصر اسلامی عجین شده بود در قالب نوی متولد شد.از این به بعد بطور کلی اسلام، روح و مغز فرهنگ ایران است و آن سه عامل دیگر نیز در این عامل محصور و متجسم می شود.
این روح فرهنگی از آن به بعد در بستر تاریخ و جغرافیای ما جلو آمده و رشد کرده است و علیرغم تهاجماتی که طی دو قرن اخیر فرهنگ و تمدن غربی بر آن داشته و با وجود تاثیرات شدید، فرهنگ ایرانی با آن محتوائی که ذکر شد، هویت و استقلال خود را از دست نداده است.این فرهنگ اسلامی با تمام صفت ها و پیرایه ها و خرافاتی که از داخل بر آن عارض شده بود، همواره در مقابل استبداد داخلی و استعمار خارجی عاملی بازدارنده بود.بنا بر این آنان برای هموار کردن زمینه نفوذ و سلطه شان، به انحاء مختلف در صدد حذف و یا تضعیف این فرهنگ بودند.
برای نمونه دیدیم که رضا شاه با پشت گرمی حامیانش خیلی گستاخانه و آشکار با اسلام و مظاهر روشن آن نظیر: حجاب، منابر و مجالس عزاداری برای امام حسین (ع) و روحانیت در افتاد و تلاش می کرد لباس های اروپائی را جایگزین لباسهای ملی کند.
2. عناصر فرهنگی
شاه محمد رضا شاه از سالهای 39 و 40 و با طرح لوایح ششگانه آمریکایی انقلاب سفید در 19 دی و برگزاری رفراندوم ششم بهمن سال 1341 در تایید آن و بمدد حامیان خارجیش بطور حسابشده تر و ظریفتری مبارزه را آغاز و به دنبال آن، تلاش کرد تا فرهنگ جدیدی هماهنگ و همساز با حکوما و سیاستش خلق کند.فرهنگ شاه ملقمه ای از دو عنصر بود.
1- فرهنگ غربی
2- فرهنگ ایران باستان.
جشن های دو هزار و پانصد ساله و جشن های تاجگذاری و نظائر آنها ابزارها و روشهائی برای جا انداختن فرهنگ ایران باستان بود و فیلمهای سینمائی و رمانهای غربی و جشن هنر شیراز و همانند آنها برای توسعه و ترویج فرهنگ غربی بود و از عناصر چهارگانه فرهنگ ایرانی، تحت عنوان میهن پرستی، به جغرافیای سیاسی و طبیعی ایران تکیه می شد.از تاریخ 2500 ساله، عمدتا به تاریخ ایران باستان و هخامنشیان و ساسانیان و دین زرتشتی تکیه می شد.
دین اسلام که عنصر اصلی فرهنگ ما بود آماج اصلی تهاجمات وی قرار گرفت.بزرگترین و آشکارترین تجاوز او به فرهنگ اسلامی مردم ایران تغییر مبدا هجری تاریخ و تبدیل آن به مبدا شاهنشاهی بود.
در ارتباط با اصلاح و تغییر و تحول در ادبیات فارسی موضع اسلامزدائی داشت و تلاش می کرد آثار و علائم دینی و مذهبی را از درون آن محو کند و با ابزارها و روش های گوناگون، فرهنگ واقعی و اصیل، را می کوبید و در عوض فرهنگ باستانی و وارداتی را تحمیل می کرد.
بنا بر این نارضایتی مردم به این خاطر روز به روز تشدید می شد مثلا حجاب که یک قالب رفتاری اساسی در اسلام و ایران می باشد، در زمان رضا شاه با زور سرنیزه برداشته شد و در زمان محمد رضا شاه از طریق پخش فیلمهای سینمائی فاسد، داستانهای عشقی، تاسیس انواع و اقسام مراکز فساد و فحشاء برنامه های تلویزیونی و رادیوئی و غیره بی حجابی را تشویق و ترویج و زمینه برای گسترش روابط بی بند و بار دختران و پسران فراهم می شد.
مدلهای لباس، الگوی مصرف، رواج اشیاء لوکس، ادبیات و موسیقی مبتذل و بسیاری از مسائل دیگری که ترویج می شد چیزهایی نبود که با روح فرهنگی اصیل ما سازگار باشد و علیرغم اینکه طی این دوران، ظاهرا افراد و جامعه بطور دلخواه استعمار و استبداد، مسخ شده بود، روح فرهنگی ما در عمق وجدانها متراکم بود و بغض کرده بود.
هنگامی که در جشن شیراز در آبان 56 زمان را برای آخرین حمله مناسب می دیدند و به عنوان اوج هنر، نمایش آمیزش زن و مرد را در ملاعام روی صحنه آوردند و یا رقاصان زن آفریقائی را نیمه عریان در تلویزیون ظاهر کردند، انرژی سرکوب شده و متمرکز روح فرهنگ دینی منفجر شد و مردم آزادی و شخصیت پایمال شده را طلب کردند.
نظرات شما عزیزان: